آوش و آویساآوش و آویسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

تیتان و میتان

کودکان معصومند

  وقتي خداوند در معصوميت كودكان مثل برف زمستاني مي درخشد تو كجايي ؟ واقعا تو كجايي؟ شايد خداوند در هيچ جاي ديگر هستي مثل معصوميت كودكي خودش را اينگونه آشكار نكرده باشد. من گاهي از شدت وضوح خداوند در كودكان پر از هراس مي شوم و دلم شروع به تپيدن مي كند . دلم آنقدر بلند بلند مي تپد كه بهت زده مي دوم تا از لاي انگشتان كودكان خداوند را برگيرم. كجايي ؟ صداي مرا مي شنوي؟ این مطلب رو خیلی اتفاقی تو یه وبلاگ خوندم به نظرم واقعا همینطوره روح خدا رو میشه در دستان و چشمان کودکان دید وقتی بی آلایش به چشمانت خیره میشوند و بزرگترین تمنایشان بازی است , نخوابیدن است راستی چرا برای نخوابیدن انقدر اصرار دارید؟ من باید خواسته ها...
9 آذر 1392

سومین دندان آوش

امروز 3 آذر 1391 اوش بعد از کلی جیغ و فریاد خوابید چند هفته ای میشه که خیلی حالت خوب نیست همش بیقراری می کنی امروز گفتن یه سری کلمات نامفهوم رو شروع کردی مثل دددددددددددددد و به صورت اتفاقی دیدم یه دندون دیگه هم درآوردی سومین دندون فک کنم دلیل این همه بیقراری همین دندون کوچولو بوده مبارکه عزیزم امروز 8 ماه و 20 روز و 23 ساعت و 32 دقیقه سن داری
4 آذر 1392

دوستان جدید

شایلین و شادلین دوقلوهای بامزه به همراه آوش و آویسا که خیلی اتفاقی بهشون برخوردیم بعد از کلی شیطونی خسته شدید و باهم خوابتون برد ...
1 آذر 1392

آنچه در 7 ماهگی گذشت

قبل از هر چیز من یه عذر خواهی به دختر نازم بدهکارم شاید یه روزی ازم بخواد و بپرسه دلیل به مسافرت نرفتنش چی بوده؟ و من در جواب هر چی که بخوام بگم برات غیر قابل قبول باشه... اما عزیزم اینو بدون که دلایل زیادی وجود داشت که مهمتر از همه راحتی خودت بوده ما همه شرایط رو سنجیدیم و به این نتیجه رسیدیم که توی مسافرت بهت سخت میگذره و ممکنه خیلی اذیت شی همونطور که آوش خیلی اذیت شد اما قول میدم یکم بزرگتر که شدید با هم همه جا بریم فعلا برای با هم بودن یه عالمه فرصت داریم اما اینکه در 7 ماهگی چی گذشت؟؟ اینکه شما 2 تا دندون خوشگل درآوردید آویسا د ست دستی میکنه وقتی بهش میگیم سر سری سرش رو تکون میده بهش میگیم بگو آب یه بار گفت با ...
18 آبان 1392

درد دل

10 دقیقه از 3 شب گذشته و من هنوز بیدارم دیدم بیدار بودنم فایده ای نداره جز اید که سر درد هامو بیشتر کنه, بعد از 8 ماه و 3 روز و8 ساعت هنوز یک ساعت با آرامش نخوابیدم گله ای نیست فقط درد دل است انگار خواب شبانه به یه رویا تبدیل شده, هیچ وقت فکر نمیکردم یک شب درست خوابیدن روزی برام یه آرزوباشه اونم از نوع دست نیافتنیش شاید الان من و رفتگر محلمون یه حال داریم من در حال نوشتن و اون در حال جارو کشیدن با این تفاوت که صدای جاروی اونو من میشنوم اما صدای منو کسی نمیشنوه گاهی اوقات به پنجره ها خیره میشم و با خودم میگم توی این خونه چی میگذره؟ چند تا دل شاده و چند تا دل غمگین؟ چند تا مادر خوابن و چند تا مادر بیدار؟ شاید کسی هم  به پنجره ما خ...
16 آبان 1392