آوش و آویساآوش و آویسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

تیتان و میتان

flash back

1392/6/2 22:45
نویسنده : مامان جون
239 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چی شد که یهو به یاد اون شبی افتادم که شما به دنیا اومدید

هوا بارونی و زمین خیس بود, وقتی توی ماشین نشستم با هر حرکت برف پاک کن فکرم به یک طرف میرفت و با سرعت قطرات باران پاک میشد و باز خیالی دیگر

تا اینکه به بیمارستان رسیدیم قدم هام انقدر سنگین بود که هنوز فشارش رو روی پاهام حس میکنم

سنگینی, پا درد, لنگان لنگان راه رفتن , تپش قلب,تنگی نفس همگی رو به یاد دارم

یعنی هرگز فراموش نمی کنم, نمیدونم چرا اما با اینکه منتظر اومدن شما بودم اما از آمدنتون می ترسیدم

عاشق لحظه به دنیا اومدنتون بودم در تصوراتم بارها به دنیا می آمدید و به آغوش میکشیدمتون و بوسه هایی بود که نثارتان میکردم

اما آن لحظه تمام وجودم را ترس گرفته بود....

چشمهایم مثل آسمان آن شب بارانی بود و بی هیچ بهانه ای می بارید....

نمیدانستم باید خوشحال باشم یا...

قطعا ناراحت نبودم اما دلیل آن گریه های بی امان را هنوز نمی فهمم

انگار 9 ماه به مخفی بودن شما خو گرفته بودم هرچند که با خیالتان زندگی می کردم تصور اینکه 2 انسان از وجود من متولد میشوند تمام تنم را میلرزاند

انگار تازه میفهمیدم چه عظمتی نهفته است در آفرینش انسان, در لحظه تولد..و با هر لحظه نزدیک شدن به تولدتان بیشتر به عظمت خدا پی میبردم

و با تمام وجود او را صدا زدم

در دلم بلوایی به پا بود تا اینکه صدای گریه شما به گوشم رسید و انگار زندگی برایم از نو نوشته شد

من هم متولد شدم


و اما امروز, 5 ماه و 20 روز و 2 ساعت از تولد شما میگذره و من هر روز بیشتر به لذت بودن شما پی میبرم الان عین 2 تا فرشته خوابیدید و من هر از گاهی میام بالا سرتون که اوضاتونو بررسی کنم

و همش با خودم میگم چقدددددددددددددد شما نازید(داستان خاله سوسکه و اینا)

 


پی نوشت: به دلیل اورژانسی شدن شرایط و برخلاف برنامه ریزی های قبلی هیچ فیلمی از روز تولد شما ندارم امیدوارم منو ببخشید

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)