آوش و آویساآوش و آویسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

تیتان و میتان

دکوراسیون جدید ما و ماجرای دکتر رفتن

1392/5/26 10:00
نویسنده : مامان جون
427 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه که آویسا حال نداره.... تب داشت و ... دخترم خیلی ضعیف شده. بمیرم براش

کلی شربت و دارو دکتر براش نوشته البته دکتر رفتنمون خیلی ماجرا داشت

بعد از اینکه مامان زنگ زد و گفت آویسا حالش خوب نیست فورا به دکتر زنگ زدم. بیمارستان لاله بود

رفتیم و اونجا پر بود از بچه و مادر و پدر که گرفتار بودن اما هیچ کدوم حال و روز مارو نداشتن

5 min بعد از رسیدن نمیدونیم چی شد که آوش زد زیر گریه از نوع جیغ... وااای حالا گریه نکن شروع کرد خلاصه رفتیم تو حیاط اومدیم تو دوباره تو خیابون اما انگار نه انگار کل بیمارستان رفت تو حلق آوش. پرستارا از بخش اومدن پایین ببینن چی شده

نوبتی بغل کردن, همراه بیمارا اومدن کمک, از باجه های مختلف کارمندا اومدن, هر کی یه چیز میگفت

همه دلشون به حال ما میسوخت و خودمون بیشتر

همزمان یه مادر دوقلو رو اونجا دیدیم که اومد برا دلداری, وقتی حال زارشو دیدم به خودم امیدوار شدم

از سختی 2 قلوداری میگفت بیچاره داغون بود یه پرستار گرفته بود که از 8 می اومد تا 4 بعد از ظهر و میگفت از 4 بعد از ظهر تازه گرفتاری ما 2 برابر میشه و شوهرم و خودم تا صبح بیچاره ایم

شوهرش به خاطر بچه داری و غیبت های طولانی از کار بیکار شده بود تازه ماهی 700 هم به پرستار میدادن

وقتی فهمید یکی از بچه های مارو مامانم نگه میداره کلی غبطه خورد و با بغض بهم گفت که قدر این مادر رو بدون(خیلی زیاد میدونم)

با دیدن اون به وضعیت خودم امیدوار شدم و خدارو شکر کردم که مادرم رو دارم و کسایی هستن که وضعیتشون خیلی بدتر از منه

هنوز صدای جیغای آوش میاد و مارو خارج از نوبت فرستادن داخل. به محض رفتن تو اتاق آویسا هم به آوش پیوست و دوتایی شروع به جیغ و داد کردن

من اصلا نفهمیدم دکتر چی گفت, قد و وزن بچه ها چقدر بود. فقط فهمیدم آویسا وزن کم کرده از رو دست منشی که مینوشت دیدم

دکتر هم نفهمید چی گفت.قاطی کرده بود یه بار میگفت این واسه آوش, این واسه آویسا, بعد خط میزد برعکسش میکرد, دوباره از نو. آخر سر هم زد تو پیشونیش و گفت آوش کدوم بود آویسا کدوووم؟؟؟

خلاصه با هزار داستان و جیغ و داد وحشتناک اومدیم بیرون. دکتر به منشیش سفارش یه قهوه داد و گفت کسی رو نفرسته تووووو.

فکر کن یه دقیقه ما چی میکشیم؟؟؟

جالب اینه که درست بغل دست ما کلینیک ناباروری بود. همچین با آرامش نشسته بودن یکی اومد بیرون و در حالی که داشتیم آوش رو بالا پایین میکردیم پرسید 2 قلو شیرینه نه؟ آخه خانومم 2 قلو حامله است و خیلی هاشون با حسرت به ما نگاه میکردن(انشاا... خدا به همه لذت بچه داشتن رو بچشونه)

منو میگیی برق از سرم پرید.واااااااااااااااای بازم 2 قلو

بدو بدو رفتیم تو خیابون که سوار ماشین شیم و آوش هم همچنان داشت ادامه میداد که یکی از عابرین پیاده هم به ما پیوست برای آرون کردن آوش, خیلی مرد خوبی بود کلی انرژی مثبت بهمون داد و واقعا آوش رو آروم کرد .

خلاصه یه مشت به حالمون غبطه میخوردن و حسرت که خدا 2 تا بچه بهمون داده و اونا حتی یکیشم ندارن و یه مشت به حالمون گریه میکردن چون خودشون به این درد دچار بودن

خدایا شکرت راضی به حکمت تو هستیم...

امیدوارم هرچه زودتر حالت خوب شه دخترم طاقت دیدنت رو تو این حال ندارم

اینم داروها و دکور جدید مامان طفلکی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمد
3 شهریور 92 9:36
خدا جفتشون را حفظ کنه ولی این سختیها یه مدته بزرگتر بشن عالمی دارن اون موقع از این که دوقلو هستند بیشتر لذت میبرید .نمیدونم ولی شاید اگه بگم خدا صبرتون بده بهترباشه ما با یکیش موندیم چه برسه به دوتا .خدا به شما ومادر گلتون سلامتی بده که اینجور با صبر وحوصله هستید .