آوش و آویساآوش و آویسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

تیتان و میتان

دکوراسیون جدید ما و ماجرای دکتر رفتن

1392/5/26 10:00
نویسنده : مامان جون
308 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه که آویسا حال نداره.... تب داشت و ... دخترم خیلی ضعیف شده. بمیرم براش

کلی شربت و دارو دکتر براش نوشته البته دکتر رفتنمون خیلی ماجرا داشت

بعد از اینکه مامان زنگ زد و گفت آویسا حالش خوب نیست فورا به دکتر زنگ زدم. بیمارستان لاله بود

رفتیم و اونجا پر بود از بچه و مادر و پدر که گرفتار بودن اما هیچ کدوم حال و روز مارو نداشتن

5 min بعد از رسیدن نمیدونیم چی شد که آوش زد زیر گریه از نوع جیغ... وااای حالا گریه نکن شروع کرد خلاصه رفتیم تو حیاط اومدیم تو دوباره تو خیابون اما انگار نه انگار کل بیمارستان رفت تو حلق آوش. پرستارا از بخش اومدن پایین ببینن چی شده

نوبتی بغل کردن, همراه بیمارا اومدن کمک, از باجه های مختلف کارمندا اومدن, هر کی یه چیز میگفت

همه دلشون به حال ما میسوخت و خودمون بیشتر

همزمان یه مادر دوقلو رو اونجا دیدیم که اومد برا دلداری, وقتی حال زارشو دیدم به خودم امیدوار شدم

از سختی 2 قلوداری میگفت بیچاره داغون بود یه پرستار گرفته بود که از 8 می اومد تا 4 بعد از ظهر و میگفت از 4 بعد از ظهر تازه گرفتاری ما 2 برابر میشه و شوهرم و خودم تا صبح بیچاره ایم

شوهرش به خاطر بچه داری و غیبت های طولانی از کار بیکار شده بود تازه ماهی 700 هم به پرستار میدادن

وقتی فهمید یکی از بچه های مارو مامانم نگه میداره کلی غبطه خورد و با بغض بهم گفت که قدر این مادر رو بدون(خیلی زیاد میدونم)

با دیدن اون به وضعیت خودم امیدوار شدم و خدارو شکر کردم که مادرم رو دارم و کسایی هستن که وضعیتشون خیلی بدتر از منه

هنوز صدای جیغای آوش میاد و مارو خارج از نوبت فرستادن داخل. به محض رفتن تو اتاق آویسا هم به آوش پیوست و دوتایی شروع به جیغ و داد کردن

من اصلا نفهمیدم دکتر چی گفت, قد و وزن بچه ها چقدر بود. فقط فهمیدم آویسا وزن کم کرده از رو دست منشی که مینوشت دیدم

دکتر هم نفهمید چی گفت.قاطی کرده بود یه بار میگفت این واسه آوش, این واسه آویسا, بعد خط میزد برعکسش میکرد, دوباره از نو. آخر سر هم زد تو پیشونیش و گفت آوش کدوم بود آویسا کدوووم؟؟؟

خلاصه با هزار داستان و جیغ و داد وحشتناک اومدیم بیرون. دکتر به منشیش سفارش یه قهوه داد و گفت کسی رو نفرسته تووووو.

فکر کن یه دقیقه ما چی میکشیم؟؟؟

جالب اینه که درست بغل دست ما کلینیک ناباروری بود. همچین با آرامش نشسته بودن یکی اومد بیرون و در حالی که داشتیم آوش رو بالا پایین میکردیم پرسید 2 قلو شیرینه نه؟ آخه خانومم 2 قلو حامله است و خیلی هاشون با حسرت به ما نگاه میکردن(انشاا... خدا به همه لذت بچه داشتن رو بچشونه)

منو میگیی برق از سرم پرید.واااااااااااااااای بازم 2 قلو

بدو بدو رفتیم تو خیابون که سوار ماشین شیم و آوش هم همچنان داشت ادامه میداد که یکی از عابرین پیاده هم به ما پیوست برای آرون کردن آوش, خیلی مرد خوبی بود کلی انرژی مثبت بهمون داد و واقعا آوش رو آروم کرد .

خلاصه یه مشت به حالمون غبطه میخوردن و حسرت که خدا 2 تا بچه بهمون داده و اونا حتی یکیشم ندارن و یه مشت به حالمون گریه میکردن چون خودشون به این درد دچار بودن

خدایا شکرت راضی به حکمت تو هستیم...

امیدوارم هرچه زودتر حالت خوب شه دخترم طاقت دیدنت رو تو این حال ندارم

اینم داروها و دکور جدید مامان طفلکی من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

mami hana&hanita
26 مرداد 92 10:19
Salam khoda ghovat enshalla k harche zudtar dokhmalake nazetun khub beshe
Be dogholuhaye ma ham sar bezanid ba ejaze link mikonam k hamishe. Biam didanetun


ممنون عزیزم بهتون سر میزنم
خواب گو
26 مرداد 92 10:22
سلام دوست من
وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.


ممنون
رضوان مامان رادین
26 مرداد 92 10:45
خیلی بده وقتی این فسقلی ها مریض میشن..ان شاا... هر چه زودتر خوب بشه فسقلی..اما چقدر عالی که مامانتون یکی از اونا را نگه میداره...واقعا نگهداری از یکی هم سخته ..چه برسه به 2 تا...به ما هم سر بزنید


آره واقعا سخته مریض شدن بدترین لحظه زندگیه
حتما , خوشحال شدم
حسام وحسنا
26 مرداد 92 16:27
سلام ای بابا من که گفتم قدر این مامانت وبدون دیدی همه بهت گفتند خوش به حالت که توی این 5ماه حداقل نسبت به من کارهات کمتر خداراشکر ...انشاالله خیلی زود دخمرت خوب بشه راستی سرما خورده شاید هم در شرف دندون دراوردنه والا نمیدونم هرچی که هست زود زود خوب بشه مامانت وازطرف من یه بوس محکمش بکن قربانت بای


ممنون بهار جان نمیدونم چش شده اما اسهالش خوب نمیشه خیلی نگرانم
سارا مامان اهورا
26 مرداد 92 19:51
انشاالله که آویسا جون هرچه زودترخوب بشه.آدم حاضره خودش هرمریضی رو بگیره ولی بچه اش مریض نشه.من مریضی هایی با اهوراتجربه کردم که خدا کنه هیچکی تجربه نکنه.ازسنگ کلیه تو6ماهگی وجیغ وگریه های وحشتناک گرفته تاعفونت شدیدچشمش که5روزبستری شدـاسهال استفراغی که بازبخاطرش بستری شد.بیشترازاین سرتو درد نمیارم .بچه داری همینه دیگه.سلاممو به مامانت برسون


آره واقعا درد آوره خدا نکنه هیچ بچه ای مریض شه خدا به همه مادرا صبر بده
حسام وحسنا
26 مرداد 92 23:46
ای بابا همون ......دندون داره در میاره مثل حسنای من شده دقیقا همینجور شده اما الان 2تا مروارید داره وپنجشنبه هم جشن دندونیشونه هورااا هورااا

مبارکه عزیزم از طرف من ببوسش
مامی شایان(زهرا)
27 مرداد 92 18:23
اخی انشالله هر چه زودتر خوب شه دخملی.خدا قوت


ممنون عزیزم